نوشتار » چند شعر زیبا از سعدی شیرازی


سعدی ، استاد سخن » گلستان و بوستان


نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی         که به دوستان یک‌دل، سر دست برفشانی

نفسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو         که به تشنگی بمردم، بر آب زندگانی
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان         همه شاهدان به صورت، تو به صورت و معانی
نه خلاف عهد کردم، که حدیث جز تو گفتم     همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
مده ‌ای رفیق پندم، که نظر بر او فکندم         تو میان ما ندانی، که چه می‌رود نهانی
دل دردمند سعدی، ز محبت تو خون شد         نه به وصل می‌رسانی، نه به قتل می‌رهانی


به‌جهان خرم از آنم، که جهان خرم از اوست     عاشقم بر‌همه عالم، که همه عالم از اوست
به غنیمت شمر ای دوست، دم عیسی صبح     تا دل مرده مگر زنده کنی، کاین دم از اوست
نه فلک راست مسلم، نه ملک را حاصل         آنچه در سر سویدای بنی‌آدم از اوست
به حلاوت بخورم زهر، که شاهد ساقیست     به ارادت ببرم زخم، که درمان هم از اوست
زخم خونینم اگر به نشود، به باشد         خنک آن زخم، که هر لحظه مرا مرهم از اوست
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد؟         ساقیا، باده بده شادی آن، کاین غم از اوست
پادشاهی و گدایی، بر ما یکسان است         چو بر این در، همه را پشت عبادت خم از اوست
سعدیا، گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر         دل قوی دار، که بنیاد بقا محکم از اوست



این شعر سعدی بسیار مشهور است و بر سر در سازمان ملل نقش بسته است:


بنی آدم اعضاء یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار